❤--I LOVE YOU--❤ | ||
|
تنهــــایــی یعـــنی: نظرات شما عزیزان:
وبلاگت عالیه عزیزم ممنون
![]() ![]() ![]()
هیچکس با من نیست !…
مانده ام تا به چه اندیشه کنم… مانده ام در قفس تنهایی… در قفس میخوانم… چه غریبانه شبی ست… شب تنهایی من!… آهای فلانی . . . به زخم هایم خیره نشو ! خود می دانم عمیقند . . . با نگاهت به آتش میکشی وفاداریم را ! مگر تنها ندیده ای ؟ ؟ ؟ fateme
![]() ساعت14:07---21 تير 1392
هههههههههههه بابا چه خبره چقد تبلیغ پاکش کن!!!
سلام داداشی ÷ستت واقعا زیبا بود
من قبولش دارم... بببخش چن مدت نیومدم حالم خوب نبود ببینم ؟؟؟؟؟ تو چرا واسه ا÷هات منو خبر نمیکنی ![]() ا÷م بدو بیا دلم واست تنگیده بود نظر یادت نره بوووووووس ![]() ![]() ![]()
زیاده خواه نیستم !
جاده ی شمال.. یک کلبه ی جنگلی.. یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی.. کمی هیزم.. کمی آتش.. مهِ جنگلی.. کمی تاریکی ِ محض.. کمی مستی.. کمی مهتاب.. و بوی یـار.. و بوی یـار.. و بوی یـار …! تـو باشی مـن باشم و …هــیچ ! دنــیـا هم ارزانی خودشان …
گنجشک با خدا قهر بود…….
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد….. و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لبهایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود. خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت … های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد … زهرا
![]() ساعت11:36---16 تير 1392
اگر درد داری
تحمل کن... روی هم که تلنبار شد دیگر نمیفهمی کدام درد از کجاست... کم کم خودش بی حس میشود...
سلام داداش یاشار اپم با مطالبی جالب .....
بدو بیا...... ![]() ![]()
ثانیه ها شب را می سایند
ماه خرامان با حریری از ستارگان پیش می رود کمی بعد خورشید به استقبالش می آید حالا زود است اما لحظاتی دیگر پرنده دلم را آزاد می کنم تا آسمان او را در آغوش بگیرد با این که پرنده می رود اما طنین بالهایش همیشه نزد من خواهد ماند ... ![]() l
سلام زیبا بود چرا لینکم نکردی
![]()
غــمــگــیـنـم..
مـثـل عــکــسی کـهـ در اعــلامـیه تــرحــیــم "لبــخـنـدش"دیــگــران را " مـی گریـاند
اقا یاشار همون طور که قبلا گفتم وب عالی دارید
اپممممممممممممم با مطلبی جدید هانا
![]() ساعت22:30---8 تير 1392
اقا یاشار همون طور که قبلا گفتم وب عالی دارید
اپممممممممممممم با مطلبی جدید یاد سهراب بخیر! آن سپهری که تا لحظه ی خاموشی گفت: تو مرا یاد کنی یا نکنی باورت گر بشود، گر نشود حرفی نیست؛ اما... نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست [ جمعه 7 تير 1392
] [ 13:20 ] [ یاشار ] |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |